ای ساربان آهسته رو کارام جانم می‌رود .. وان دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود
من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او .. گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون .. پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان .. کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود

افسران - من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود ...!

افسران - عاقبت توهین کنندگان به ابا عبدالله